جمعه, ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۰۱:۱۱:۰۸
دسته بندی: استان ها
تاریخ انتشار: ۱۴ تیر ۱۴۰۰ - ۲۲:۴۹

جانا، روزت مبارک بادا

امواج بیتاب افکارم را سوار بر توسنِ بادپای بی‌قرارت در جاده بی‌انتهای آرزوهایم به رامشگاه آبی آسمانِ دل‌ها روانه می‌سازم. با تیغِ تیزِ شرافت و وزانت تو، ذره ذره صفحه شعور کورم را صیقل می‌دهم و در گرماگرم کوره تفته موهبت کلامت، خشتِ خام حرف‌های دلم را جلا می‌بخشم و در برق اهورایی آینه‌ نگاره‌هایت، نور حقیقت را […]



امواج بیتاب افکارم را سوار بر توسنِ بادپای بی‌قرارت در جاده بی‌انتهای آرزوهایم به رامشگاه آبی آسمانِ دل‌ها روانه می‌سازم.

با تیغِ تیزِ شرافت و وزانت تو، ذره ذره صفحه شعور کورم را صیقل می‌دهم و در گرماگرم کوره تفته موهبت کلامت، خشتِ خام حرف‌های دلم را جلا می‌بخشم و در برق اهورایی آینه‌ نگاره‌هایت، نور حقیقت را می‌یابم و با پاروی زورق کوچکت، راه ساحل نجاتم را می‌جویم. 

هر روز گیسوان پریشانِ بُتِ آرمان‌هایم را دسته‌دسته با شلال طیف رنگین کمان وجود تو شانه می‌زنم و جوانه‌های کلام گُلشن رویاهایم را، قطره قطره با تراوشِ شهدِ فیاض تو نشاء می‌کنم.

وای که اگر حریر شمشاد قامت شریف تو را از من بگیرند تا ابد بُغض مُزمنم خواهی بود. تو علامت تداوم حیات شعورِ نگارگر منی. لحظه لحظه، نبض حیاتم با ذره ذره جوشش سرچشمه وجود تو می‌زند.عمریست که اِکسیر جوهر ناب مُطهر تو در رگ رگ وجود بیتابم می‌دود. من بی‌تو هیچم. عذاب فراقت، تابلوی مرگرنگ دخمه گورزارم در برهوت نیستی است.اصلاً تو نماد شوقِ مجالِ هستی منی. سجلِ فاخر هویت بودنمی و بهانه مستانه خیال بهشت آگینمی. الهی هرگز مبادم تا حَظ و فَخر داشتن گوهر بیتایت را به اغوای زیب و زیور دار دنیایم بدهم.

با یک دنیا تکریم و نوازش‌ خاضعانه، تَرکه نازدانه‌ وجودت را در آغوش پنجه‌های حریصم می‌فشارم تا در رقص تلالووی گرمجوش نقشت بر سِن خلقِ زیباترین نمایش کلام‌ها، حتی لَک هم نبینی. ای وای بر من که چه می‌گویم، چون تو آنقدر عزیزی که دلدادگانت، حتی بی‌وضو به تنِ مُطهرت، دست هم نمی‌زنند.

تصاحب وجود قُدسی تو، بسی منزلت، بسی جسارت و بسی شرافت می‌خواهد و فاجعه ذبح رسالت تو به مثابه کوبیدن آخرین میخ بر تابوت جسورترین خون‌نگاران شریف حقگوست.

گُدازه‌های دلِ تَفته و برشته‌ام، شاهبوی شکفتن گلواژه‌های فرحبخشی است که از غنچه مرطوب و عنابی کامت بیرون می‌تراود و پاک خدارنگم می‌کند و مرا به مرز سجایای انسانی‌ام رهنمون می‌سازد.

 تو سخاوتمندانه به بودنم معنا می‌دهی و کریمانه به شُدنم جهت می‌بخشی. تو مفتاح بی‌دریغ اقفال کهنه رازها و افشاگر مکتوم مگوهای پیله قفس دلمی و اطفاگر عطش پرواز خیالم بر شط پرنیان لوح کمالمی.

زیبایی، روشنی، سپیدی، اخلاق، هنر، فرهنگ، تمدن، شخصیت، حقیقت و در یک کلمه “زندگی”، بی‌تو هیچ است و هر معنای دنیوی و اخروی، به حکم زینتِ تندیس زرفام تو، مفهوم و معنا پیدا می‌کند.

تو بی‌بدیل‌ترین گنج عالمی و یگانه گوهر مانای گوهر هر آدمی. ثروتمندترین آدمهای دنیا، بی‌وجود تو، فقیرترین انسان‌های روی زمین‌اند.

اصلاً بی‌رنگاب وجود برکت‌افزای تو، “فرهنگ”، ” فکر”،” اندیشه”، “آزادی” و حتی “دین” و در یک کلام “انسان” بی‌معناست. تو به هر ثروتی می‌ارزی. در همه عالم “تا” نداری. بیتاترین گوهر امکان وجودی و آب گوارای هر تشنه لب معناطلبی.

اما با این همه جاه و جلالت، سهم فقیرترین و غنی‌ترین آدمهای روی زمین از تو، یکی است و شاید از این نظر درست در لبه تیز مرز عدالت قرار گرفته‌ای، با این حال، کیمیای جواهرنشان تفضل وجودت فقط خاص محرمان سراپرده آسمانی توست.

دارندگیت، اوج ثروت هر کس است و فقدت قَعر مسکنت هر کس.از این رو در یکسوی این دنیای پررنگ و لعاب، چه سفلگانی که حقیرانه می‌خواهند حُفره خالی شخصیت‌شان را با پُز آویختن نوع “زرینی ات” بر رخت وجود نفتالینی‌شان پُر کنند و با زیور رخت تو، سیرت سیاهشان را رفو سازند اما در سوی دیگر، چه فرهیختگانی که فروتنانه می‌خواهند با اِکسیر تیزاب وجودت به دلِ سنگ و سخت هر سیاهه جهلی رخنه کنند و روکش زنگار از چهره هر حقیقتی برگیرند، حتی اگر در این راه عذاب بکشند یا بالاتر از آن، سُرخی جسارتشان به سیاهی عزایشان بدل شود.

اینک سالهاست از تنگنای روزنه سوزنی وجودت به پهنه دوردست مقصد زندگیم می‌نگرم و در این راه، تنها به گوهر تابناک برکت وجودت دل بسته‌ام، آخر تو آنقدر مُقدسی که فَخر سوگند مبارک خالق هستی به نام نامیت زیبنده گشته است. پس شاید یگانه شانس کسب فَلاحم در صراط اعقابم باشی. از همین روست که در سِپهر کرانه ناپیدای خلوت تنهاییم، موهبت بخت بلند آشناییت را در چشمک زدن ستاره‌های بُت وجودت، شماره می‌کنم و از داشتن برکت مونس وجودت، سزاورانه بر خود می‌بالم.

امروز برایم مقدس است. امروز روزِ دیگریست، امروز روزِ توست، آخر بخاطر وجود تابان و شوکت قدسی  مقام تو، امروز به نام روز تو ،”روز قلم” مُزین و مُبارک گشته است. جانا، روزت مبارک بادا.
تو برایم بغایت مقدسی. بخاطر شوکت جاه و جلال قدسی‌ات، چشم امیدم به سخاوت و کرامت باری در مُنتهای صراط رستگاریست و به مددِ حریرِ روحِ دلنوازت بر تلاطم وجود بی‌تابم، اینک، در بندابند سطورِ این دلنگاره‌ام، اینگونه مستواره جشنِ صُنع سُخنم.

من همیشه به مددِ فیض کرامت‌آسا و چشمه وجود اندیشه‌ساز تو، برای دیگران نوشته‌ام و اینک می‌خواهم با تو و برای تو بنویسم و انصافاً اینکار چقدر سخت است، نوشتن براستی سخت است و نوشتن برای تو که خود مادر نوشتنی، بسی سخت‌تر.

آه که در برابر جایگاه کبریایی‌ات، همواره چقدر احساس حقارت کرده‌ام، پس کریمانه مرا ببخش.از بی‌بضاعتی و کلام الکنم در وصف مقام آسمانیت خُرده مگیر، از آن سخت خِجلم. فقط بیا و از باغ نگاه نمناکِ من به سُرخی سرنوشت خونباره لاله‌های ذَبیحت بنگر و با غرور بر مقام شامخت ببال.

وضوح ارج تو از ارزش خون مطهر فداییان پاکباز راهت از جهانگیرخان صوراسرافیل و میرزاده عشقی بگیر تا غلامرضا رهبر، محمود صارمی و صدها قربانی گمنامت پیداست.

اما با این همه سطوت و صولتت، نیک می‌دانم که چه دل پُری از دست جابران و ظالمان زمانه داری. تنها خدا می‌داند که از زمان خلقتت، چقدر از خیزاب خضاب تو برای بَزک صورتک‌های سِفله و شیرینی زهرابه افعی‌های انسان نمای عالم بهره‌ها گرفته شده است؟ صدور احکام خونباری که سفاکان گیتی با ردپای تو از خود بر جای گذاشته اند، براستی که تا ندارد.

 چه بگویم که حتی گناه نوشتن تاریخ واژگونی را که کاتبین سلاطین جور به اشاره آنها نگاشته‌اند، گاه به حساب تو گذاشته می‌شود و به اکتفای عبارت مجعول “قلم آلوده”، نام پاک تو را می‌آلایند تا نام مورخان مُجرمشان را بپیرایند.

نیک می‌دانم که تاکنون لحظه‌ای از دست جفاپیشگان تاریخ آسوده نبوده‌ای و هنوز هم نیستی و همواره، رنج و شاید ننگ دلگزای آلاییدن به فرامین ظالمانه آنها را به جان خریده‌ای و همواره در پای جور جبرشان سوخته‌ای اما در غایت، هرگز دم فرو نهشته‌ای و به یُمن برکت خون شهیدی، نوای بلند سرخ رهاییت را از بند جابران، فاخرانه در سپهر تاریخ صلا در داده‌ای.

ای دریغا، تویی که شرف ثبت نزول شریف وحی به مدد وجودت ممکن شده، گاه چنان اسیر دستان قساوت پیشگان گشته‌ای که ناجوانمردانه  ظالمانه‌ترین، خونبارترین و جنایت‌بارترین احکامشان را به رنگاب وجود تو آلوده‌اند اما این همه، باعث نمی‌شود که زلال سرشت شریف تو را به زهراب پلشت کیش خویش بیالایند.

 باورکن، اگر همه گناهان عالم را هم به پایت بنویسند، بازهم حتی تنها ثبت یک آیه برای نجابت ابدی تو بس است: “ن والقلم و مایسطرون”

به گزارش فرهنگ سار، روز چهاردهم تیر به عنوان “روز قلم” نامگذاری شده است.

منبع: ایرنا

برچسب های :

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرتان را بیان کنید

دوازده − شش =