امروز از غربتِ لحظههای بیقرارمان، بُغضها داریم برای شانههای آشنا.
زبانِ امروزِ قلمِ ما و لسانِ روحِ خبر ما سرشار از اشکواژههایی است که این دو روز یا در کُنج دلهای داغدارمان تلنبار شده یا از گوشه چشمهایمان فرو باریده است.
کاش امشب هرچه زودتر تاریکترین لحظه تنهاییمان فرا برسد تا حیاپوشِ چشمهای بیقرارمان باشد.
کجایی ای باران ماتمپوش، زودتر ببار که امروز داغِ وداع یاران رحیلمان، بدجوری به خرمنِ جانِ بیتابمان آتش افکنده است.
ای وای که همیشه چقدر زود دیر میشود، چقدر نابهنگام و ناباورانه باید مرثیه جبرِ هجرِ غمگنانه عزیزانمان را واخوانی کنیم و آخرالامر نیز سر در گریبان تنهاییمان، جای خالیشان را با آه و حسرت و دریغ بنگریم.
ای آسمان بیستاره، امشب به جای چشمهای سوگوار ما نیز ببار، سیل اشکهایمان قرار است بر روی مَزار خونرنگ دو نوگل پرپر شده بازگشته از سفر ناتمام غریبانهاشان، حالا حالاها ببارد.
وای که چه سخت است باور آغاز تراژدی، آنگاه که هم باید خودت، طعمش را با تمام وجودت بِچِشی و هم طبعش را با رساترین فحاوی برای دیگران واگویه سازی.
آخر چگونه میتوان بیکباره از شوق آن نگاههای سرشار از تلالووی نبضِ زُمردین زندگی، از آن انوار پُر مِهر ساطع در یک جُفت خورشیدِ سیاه در دو قرص روی ماه، از طراوت آن گُلخندهای قشنگ نقش بسته بر لبانی که از کندوی مهرآگینشان، حلاوت کلمات خوشبو نثار مخاطبانشان میشد، از آن همه شکوفه فروتنی و ادب، از آن همه صفا و صمیمت، از آن همه ذوق و شوق و از آن هم همت و حمیت به راه و رسم “ژورنالیسم سبز” و از آن همه تخیُل و تعهد به خلق رساترین و دلاراترین دلواژههای صیانتبخش زیستبوم رنجور و رو به احتضارمان و… دل کَند و همه آن خصایل یکجا را، برجا گذاشت و برای همیشه از فیض وجود این دو قلمدار طبیعتمدار گذشت؟
در اثنای تکوین این هنگامه تراژیک، از روز شوم واقعه تاکنون، رویت لحظهبهلحظه چهرههای آرام، متین و مُتبسم این دو یار همقطار در فضای رسانهای، زُغال دلهای گُر گرفته همگان خاصه بازماندگان و همکارانشان را جِز میزند. خدا به دادشان برسد که مِنبعد نیز با دیدن جای پررنگ خالیشان، باید وزن بُغض مُعطلشان را چه کنند؟
نوشتن سخت است اما هیچ نوشتهای سختتر از مرثیهنویسی برای همکاران و همقلمانی نیست که تا همین دیروز از برکت جوشش اندیشههایشان و از تراوش دلواژههایشان، قطار خبرها، به جاهای دور و نزدیک این سرزمین میرفت تا با شَمِ نکتهسنجیهای بصیرانهاشان و شِگردِ سرانگشتان مُدبرانهاشان، گرهای از مشکلاتِ زیستی کشور بگشایند یا دلِ خسته شهروندی را به دمیدن طلیعه فردایی بهتر، امیدوار سازند.
اما هزار دریغ و درد که اشکِ شفقِ غروبِ پیشهنگامشان از افق عمرِ ناتمامشان، چه زود سر زد و کبوتر جلدشان چه زود به آشیانه ابدیشان، نزد حضرت دوست، پر کشید و رفت.
از روز وقوع این حادثه جانگداز تاکنون در دو خبرگزاری کشور غوغا بوده است، امروز هم در مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر آن دو عزیز رحیل، خیلی وقتها اشکها بجای کلمهها حرف زد، در موج سیاهپوش سوگواران، بُلور بُغض خیلیها شکست، آخر خیلی حرفها را نباید زد، آنها را باید بارید!
وای که این لحظهها چقدر جانگزاست، ساحلِ امنِ دستان “ریحانه” و “مهشاد” کجاست که امروز طوفان دریای غمشان، خیلیها را بُرد!
دو همقطار عرشیاییمان، امروز آخرین خبرشان را با خونِ سُرخِ خود در راه سبزِ طبیعت نوشتند و ما با قلبی مالامال از اندوه و ماتم، وقتی در واپسین وداعمان، جاده قلبهای جریحهدارمان شیار خورد و قلمهای داغدارمان، آخرین پیامشان از سفر بیبازگشتشان را نگاشت، از پشتِ تور اشکهایمان، از ژرفای دلنالههای غمبارمان، به آنها سلامی دوباره دادیم و در فرجام، الوداعی که انگار دلمان نمیخواهد جوابی داشته باشد جز “به امید دیدارمان” که سزاست در آخرین کلاممان، نثار راهشان کنیم.
چه میتوان گفت، وقتی هوای چشممان از فراق یار بارانیست، دریای زورق قلممان هم طوفانیست.
به گزارش فرهنگ سار، ۲۵ نفر از خبرنگاران رسانههای کشور صبح چهارشنبه(دوم تیرماه) برای بازدید از طرحهای ستاد احیای دریاچه ارومیه عازم پیرانشهر شدند که اتوبوس آنان، عصر همان روز در ۱۵ کیلومتری این شهرستان در منطقه بیگم قلعه دچار حادثه شد.
در این حادثه غمانگیز “ریحانه یاسینی” و “مهشاد کریمی”، دو خبرنگار جوان و پرتلاش خبرگزاریهای فرهنگ سار و ایسنا، جان خود را از دست دادند.
یادشان گرامی