اسوو باندینی تک و تنها رنج میکشید _ آن هم نه با بدنی پردرد: بدتر از آن، با روحی پردرد. کجای دنیا میشد دردی بزرگتر از درد روح پیدا کرد؟
جان فانته John Fante متولد ۱۹۰۹ نویسنده ایتالیایی- آمریکایی خود را بهترین نویسنده آمریکایی دورانش میدانست که آثارش جاودانه خواهد ماند. اما این نویسنده که «جواهر گمشده ادبیات آمریکا» لقب گرفت و در زمان حیات قدر ندید، آثارش در قریب به چهل سال اخیر و درست پس از مرگش، بی وقفه تجدید چاپ شدند و نوشته های منتشر نشده اش یکی یکی زیر چاپ رفتند.
چارلز بوکوفسکی Charles Bukowski شاعر و داستاننویسی آمریکایی او را خدای خود خوانده است اما فقط همین تمجید بوکوفسکی نیست که فانته را در چنین جایگاهی نشانده است. طنز خاص و بیپروا و لحن تند قلم فانته بسیاری نویسندگان آمریکایی را متاثر کرده است. او که نوشتن را از سال ۱۹۳۰ نوشتن را آغاز کرد و چند داستانش در مجلههای ادبی منتشر شد. مدتی هم در هالیوود فیلمنامه نوشت، از جمله برای فیلم سرشار زندگی که اقتباسی بود از رمان خودش. فانته در سال ۱۹۸۷، پس از مرگش، از سوی انجمن ادبی پن جایزه یک عمر فعالیت ادبی دریافت کرد.
دن فانته پسرش که راه پدر را در نویسندگی در پیش گرفته در مقدمهای بر اثر تا بهار صبر کن باندینی با اشاره به اظهار نظری در یک مجله ادبی آمریکایی که معتقد است نام جان فانته باید در میان نویسندگان بزرگ قرن بیستم قرار بگیرد، یکی از مهمترین دلایل مطرح نشدن نام پدرش در زمان حیات را به ویژه در مورد رمان از غبار بپرس که توسط انتشارات استک پل و پسران منتشر شد، مطرح میکند:
استک پل در سال ۱۹۳۹ (بدون اجازهی نویسنده کتابی چاپ کرد به نام نبرد من . نویسنده در بهترین حالت ممکن، آماتوری ادبی بود. نحوش مغشوش بود. احمقانه. پاراگراف هایش بی هدف بود و تمایل داشت مدام دربارهی جزئیات و چرندیات وراجی کند. بدیهی است که آدولف هیتلر از دست همه عصبانی شد. بنابراین تصمیم گرفت از استک پل و پسران شکایت کند که درست و حسابی از او اجازه نگرفته بود تا بیانیه دوران زندانش را چاپ کند. به این ترتیب، پولی که در سال ۱۹۳۹ باید صرف تبلیغ از غبار بپرس میشد و اعتباری ادبی به جان فانته می بخشید که سزاوارش بود، خرج دادگاه هایی برای به پایان رساندن جنگی حقوقی شد. (ص.۱۰)
وی معتقد است پدرش میتوانست از اعتبار ادبی معادل ارنست همینگوی، جان استاینبک و ویلیام سارویان برخوردار باشد که نشد.
تا بهار صبر کن باندینی که شروع حماسه ادبی آرتورو باندینی است نخستین رمان فانته و نخستین جلد از یک چهارگانه است که تقریبا میتوان آن را خودسرنوشتنویسی در نظر گرفت. انتشارات افق این اثر را با ترجمه محمدرضا شکاری در ۲۴۵ صفحه و شمارگان یکهزار و ۱۰۰ نسخه منتشر کرده است.
تا بهار صبر کن باندینی داستان فقر، خیانت و هویت ایتالیایی-آمریکایی است؛ داستانِ رویارویی پسرکی نوجوان با دشواریها و حقایقی که به او تحمیل میشود؛ و داستان امید به روزهای بهتر. آنچه جان فانته در این چهارگانهی داستانی قدرتمند و غنایی خلق کرده، درباره سالهای پرآشوب نوجوانی است. این رمان از روزگار زمستانی و سرد خانوادهای میگوید که در میانه رکود اقتصادی بزرگ آمریکا در دههی سی میلادی، و از پس روابط عاشقانهی شکستخورده، هنوز نیمنگاهی امیدوارانه به آینده دارد.
در بخشی از کتاب جایی که نویسنده مهمترین نشانههای بحران هویت نوجوانی را به رشته تحریر در میآورد، میخوانیم:
اسمش آرتورو بود، اما ازش نفرت داشت و دلش می خواست او را جان صدا بزنند. نام خانوادگی اش باندینی بود، اما دلش می خواست جونز باشد. پدر و مادرش ایتالیایی بودند، اما او دلش می خواست آمریکایی باشد. پدرش آجرچین بود، اما او می خواست پرتابگر تیم بیس بال شیکاگو کابز باشد. آنها در راکلین کلرادو زندگی می کردند که ده هزار نفر جمعیت داشت، اما او دلش می خواست در دنور که پنجاه کیلومتری آنجا بود، زندگی کند. صورتش کک و مکی بود، اما دلش می خواست صاف باشد. (…) دلش می خواست پسر خوبی باشد اما می ترسید، چون می ترسید دوستهایش بهش بگویند بچه مثبت. اسمش آرتورو بود و پدرش را دوست داشت، اما با این ترس زندگی می کرد که روزی بزرگ بشود و بتواند پدرش را شکست بدهد. او پدرش را می پرستید ، اما نظرش این بود که مادرش ترسو و ابله است . چرا مادرش مثل مادرهای دیگر نبود ؟ مادرش آن طور بود و او هر روز همان طور می دیدش. (ص. ۳۴)