چهارشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۳ / ۰۴:۲۶:۱۵
دسته بندی: یادداشت
تاریخ انتشار: ۰۶ شهریور ۱۴۰۰ - ۵:۴۸

روایتی از غیرت انقلابی مرحوم سیدمهدی حاجی‌آبادی

به خودم که آمدم، با آن دو مرد گلاویز شده بودم و به هر زحمتی بود، آن خانم را از زیر دستشان درآوردم، ماشینی برایش گرفتم و گفتم بروید منزل…‌



تاریخ انتشار: شنبه ۰۶ شهریور ۱۴۰۰ – ۰۳:۳۵

کد خبر: ۴۰۵۸۹۸

به خودم که آمدم، با آن دو مرد گلاویز شده بودم و به هر زحمتی بود، آن خانم را از زیر دستشان درآوردم، ماشینی برایش گرفتم و گفتم بروید منزل…‌

به گزارش « » رئوفه کیانی*// چند روز پیش، با دوستم کناری ایستاده بودیم و داشتیم اسنپ می‌گرفتیم. تا اینکه یک از خدا بی خبر، به طرز وحشیانه ای گوشی را از دست دوستم کشید…‌

ما ناخودآگاه از سر وحشت، جیغ زدیم و دوستم به دنبالش کشیده شد تا وسط خیابان؛ همانجا کاری کرد که چادر از سرش کشیده شد… ‌‌

روز روشن بود، چندین مرد ایستاده بودند و با خیال راحت تماشا می‌کردند. دلم می‌خواست می‌رفتم فریاد می‌زدم اگر ناموس خودتان هم در همین وضع بود…؟!‌

راستش دیگر عبور از آن خیابان برایم سخت است!‌‌

از استاد و برادر بزرگتر ما، سیدمهدی حاجی‌آبادی بادی خیلی‌ها می‌نویسند امروز و فرداها، اما دقیقا بعد از آن اتفاق چند روز پیش، یاد خاطره ای از لسان ایشان افتادم که چند ماه پیش در کارگاه کمیته فرهنگی شنیدیم و نقل به مضمون عرض می‌کنم:‌

بعدازظهری، به اتفاق دوستم رفته بودم خیابان همیشه شلوغ انقلاب‌ که به طرز غریبی با صحنه ای مواجه شدم‌.

دیدم دو مرد، دختری را به زور دارند سوار ماشین می‌کنند و دختر فریاد می‌زند: کمکم کنید…‌

برای چند لحظه، هنگ کردم که مگر می‌شود روز روشن، کف خیابان انقلاب، ناموس مردم اینطور فریاد بزند و کسی ککش نگزد؟!‌

به خودم که آمدم، با آن دو مرد گلاویز شده بودم و به هر زحمتی بود، آن خانم را از زیر دستشان درآوردم، ماشینی برایش گرفتم و گفتم بروید منزل…‌

بعد که با بدن کوفته برمی‌گشتم داشتم به بی‌تفاوتی مردم فکر می‌کردم…‌

بعد از آن خاطره، دلمان گرم شد که هنوز هم هستند مردان این چنینی….‌‌

ان شاءالله، غیرت مجسم، امیرالمومنین‌ع دستتان را بگیرند…

*فعالان دانشجویی و عضو انجمن اسلامی دانشجویان مستقل

برچسب های :

نظرات و تجربیات شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نظرتان را بیان کنید

10 + نه =